«هنرمند چندوجهی» عبارتی است که میتوان آن را برای علی اسدیزیدآبادی به کار برد. نقاشی، مجسمهسازی، معرقکاری و منبتکاری هنرهایی است که او در آنها تسلط دارد؛ ضمن اینکه این هنرمند ۶۰ ساله سازندۀ انواع صنایع دستیِ چوبی و سنگی و فلزی نیز هست.
اسدی نیز همانند بسیاری دیگر از هنرمندان، با وجود ناملایمات و همراهنبودنهای برخی مسئولان و دستاندرکاران امور هنری، دست از این عشق و علاقه برنداشته و همچنان در این مسیر حرکت میکند.
در بین آثار متنوع و پرشمار این هنرمند، مجسمهها و آثار حجمیاش بیش از بقیه شناخته شده است؛ مجسمههایی حجمی از جنس چوب، گچ، سنگ و فلز که نقش مجسم شخصیتهایی است که او با مطالعات ادبی و هنری، آنها را در ذهن ساخته و پرداخته کرده است.
اسدی، سازنده تندیس حجمی رستم بود که برای مدتی در آرامگاه فردوسی قرار داشت. اسدی برای ساخت این اثر، بیآنکه سفارشی از بنیاد و مؤسسه و نهادی گرفته باشد، با هزینۀ شخصی، این مجسمه را به صورت نسخۀ آزمایشی اجرا میکند.
تندیس رستم، پس از آمادهشدن، در استخر آرامگاه فردوسی به صورت موقت جانمایی میشود؛ اما پس از چاپ یادداشت انتقادی آیدین آغداشلو، نقاش و کارشناس هنر در روزنامۀ شرق، مبنی بر اینکه در شأن فردوسی نیست که این مجسمۀ گچی در برابر مجسمۀ سنگی فاخر استاد صدیقی گذاشته شود، اثر حجمی علی اسدی از استخر برداشته شده و دوباره در کارگاه او واقع در «ویرانی شاندیز» جا خوش کرد.»
خانۀ علی اسدی، واقع در محلۀ ایثارگران، کم از گالری ندارد و در گوشه گوشۀ آن، دست ساختهایش خودنمایی میکند. آینه و کنسول بزرگ و فاخری که هنرنمایی استاد در آن نمایان است، میزهایی با طرحهای زیبا و نقش برجسته و مبلهای تاشو با پایههای تمام چوب ظریف، زیبایی هنرمندانهای به فضای خانه بخشیده است. آثاری که بهجز زیبایی بصری، نگاه هنرمندانهای میطلبد تا مفهوم خود را به مخاطب منتقل کند.
این هنرمند توانا، در آغاز گفتگو، برایمان از ۳۰ سال پیش میگوید و از زمانی که بیهیچ تجربهای، راهی را برمیگزیند که هیچ یک از اعضای خانواده و فامیل و اطرافیان، قدم در آن نگذاشته بودند؛ «من فقط تا مقطع دیپلم خواندم و به عنوان اولین کاسب فامیل، وارد بازار کار شدم، بقیه ادامه تحصیل داده و مشاغل دولتی داشتند. آن زمان بنا به شرایطی که پیش آمد، وارد صنعت چوب و مبلسازی شدم و در کارگاههای صنایع چوب، واقع در شهرک لشکر و بولوار هاشمیه و انتهای بولوار آزادی کار میکردم.
تا پیش از آن نمیدانستم که در این زمینه ذوق و قریحهای دارم. استادکارها و مشتریها که کارم را میدیدند و ابراز رضایت میکردند، انگیزهام برای ادامۀ کار بیشتر میشد. سفارش کارهای فاخر از سوی افرادی که قدر هنر را میدانستند، مرا سر ذوق میآورد و باعث میشد خودم را بیشتر محک بزنم.
مثلا یکی از هتلداران مشهد، سفارش ساخت آبنمایی را داد که نمونهاش را در مکانهای دیدنیِ یکی از کشورهای اروپایی دیده و به شکل ماهی بود که از دهانش آب بیرون میزد. من هم آن را ساختم و هنوز در این هتل، مورد توجه مسافران است. این اولین کار حجمی خاص و متفاوت من بود.».
اسدی از هر فرصتی برای عرضۀ کار هنری فاخر استفاده میکرده و به گفتۀ خودش، برایش مهم نبوده که درآمد چندانی هم نداشته باشد، چون از همان ابتدا، تکلیفش را با خود روشن کرده تا چالشهای این مسیر را بپذیرد؛ «یکی از سفارشهای دیگری که انجام دادهام و آن هم ماندگار شد، نردههای دوبلکس تمام چوب برای منزل مجلل یکی از مشتریهای هنردوست بود که در قسمت پاگرد آن، کار حجمی گل ساختم و فرشتهای از آن بیرون میزد.».
یکی از آثار این هنرمند به هتل داریوش جزیرۀ کیش هم رسیده؛ «در این اثر، داریوش پادشاه روی اورنگ پادشاهی نشسته و سربازان هم کنارش ایستادهاند. قالب این اثر را از جنس گچ و سیمان ساختم و مهندس بقایی داخل این قالبها را با برنز پر کرد.»
سال ۹۲ در همایش «پاژ»، تندیس حجمی رستم با حضور سفیر تاجیکستان، رایزن فرهنگی افغانستان، استادان دانشگاه، مدیرعامل بنیاد علمیفرهنگی شهیدمطهری و جمعی از دانشجویان و دوستداران فردوسی رونمایی میشود و سپس به محل آرامگاه فردوسی منتقل میشود، خبری که نقل رسانههای فرهنگی و ادبی آن زمان نیز شد.
علی اسدی که در این اثر، ۳۰ سال تجربۀ هنری خود را در زمینۀ حجم و صنایعدستی و طراحی به کار گرفته، حالا دربارهاش اینطور میگوید: «راستش را بخواهید به داستانهای شاهنامه بهویژه شخصیت رستم، بسیار علاقهمندم، به همین خاطر تصمیم گرفتم تا رستم و هفتخوانش را در اثری حجمی به تصویر بکشم.
برای این طرح نیز از هیچ الگویی بهره نگرفتم و سعی کردم با توجه به توصیف خودِ فردوسی از رستم و تخیل خودم، مجسمۀ جهان پهلوانِ شاهنامه را بسازم. به همین خاطر، شاهنامۀ فردوسی و آثار مرتبط با آن را بارها زیر و رو کردم تا رستم دستان و هفت خوانش را بهتر بشناسم و بشناسانم.
سرانجام با رنج و مرارتهای بسیار، اما شیرین، رستم را با سینهای ستبر و یالی فراخ، باابهت و پرغرور به صورت گچی ساختم؛ در حالی که بر سکو نشسته و اژدهایی را زیر گرز گاوسر خود دارد که نمادی از جنگ رستم با اژدها در خوان سوم از هفت خوان است. تا پیش از ساخت این مجسمه، مانندش در هیچ جای ایران نبود.
او دربارۀ ویژگیهای خاص این تندیس گچی میگوید: «ارتفاع این اثر که نامش را کرنش رستم گذاشتهام، دو و نیم متر است و قطر آن یک و نیم. وزن تقریبیاش نیز یکتن از آب در آمد. پشت این اثر در قسمت راست، نبرد رخش با شیر بیشه، کندهکاری شده؛ این خوان اولیست که فردوسی در شاهنامه، ابیاتی دربارۀ آن سروده است.
اما خوان دوم، گذر از بیابان گرم و خشک و بیآب و علف است که، چون امکان حکاکی آن نبود، همان نصب مجسمه در وسط استخر به عنوان تداعیکنندۀ این خوان، در نظر گرفته شد.
نماد خوان سوم را که کشتهشدن اژدها به دست رستم است، بر روی گرز رستم حکاکی کردم و نماد خوان چهارم که همان زن جادوگر است را در مچ دست رستم.».
اسدی ادامه میدهد: «خوان پنجم نیز جنگ با اولاد مرزبان است که نمادش را بر روی کمربند رستم، در قسمت پشت بدنش نقش انداختم. جنگ با ارژنگ دیو و جنگ با دیو سفید دو خوان نهایی است که بهترتیب نمادهایشان را بر روی کمربند رستم در قسمت جلو و کلاه بالای سر حکاکی کردم.».
وی دربارۀ اجرای این اثر که حالا در گوشۀ کارگاهش خاک میخورد، حرفها و گفتههایی دارد: «مرحله به مرحله که پیش میرفتم، عزمم برای ساخت این اثر بیشتر میشد. پنجاه میلیون تومان صرف مواد اولیهاش کردم و حتی هزینههای جابهجایی آن را پس از اتمام کار، از جیب خودم پرداخت کردم.
هیچ مسئول و نهادی یک ریال کمک نکرد و همه فقط به تحسین کلامی، بسنده کردند. هر چند نظر عامۀ مردم، برایم مهم بود، اما نظر شاهنامهپژوهان و استادان ادبیات فارسی در قبل و حین و بعد کار، برایم اهمیت بیشتری داشت. از این رو مرحله به مرحله بخشهای مختلف آن را به شاهنامهپژوهان و اساتید زبان فارسی و حتی هنرمندان بنام و طراحان متعددی نشان دادم و نکات و تذکرات آنان را در مجسمهام اجرا کردم.
این کار را ساختم، چون فکر میکردم قلب تپندهای هست که برای فردوسی و اثر فاخر شاهنامه بتپد. تصورم این بود که حتماً بعد از این اثر حجمی گچی و سیمانی، نوع سنگی یا برنزی آن را سفارش خواهم گرفت، اما نهتنها کوچکترین حمایتی نشدم، بلکه بعد از گذشت هفت ماه از جانمایی اثرم در استخر آرامگاه فردوسی، به خواست مسئولان آرامگاه، جرثقیلی بردم، آن را برداشتم و به کارگاهم در ویرانی شاندیز منتقل کردم و الان ترکهای ایجاد شده روی آن سوهان روحم شده است.»
۳۰ سال از بهترین سالهای عمرش را دنبال هنری رفته که آن را کار دل تعبیر میکند، اتفاقی که هیچگاه از آن پشیمان نشده است؛ «تنها موضوعی که آزارم میدهد، این است که فضایی نیست تا تجربۀ سیسالۀ من در اختیار جوانان قرار بگیرد و بابت این موضوع، احساس اندوه میکنم.».
او به تلاشهای خود در این زمینه اشاره میکند: «چون در حوزۀ صنعت چوب هم فعالیت داشتم، در چند کارخانۀ بنام این صنعت، مدیر فنی بودم و کارگران بسیاری تحت نظرم و آموزشم بودند. آنجا اگر جوانی را میدیدم که مستعد و علاقهمند است، برای او وقت بیشتری میگذاشتم. هنوز هم اگر فضایی فراهم شود، از آموزش هنرم و انتقال تجربیاتم به جوانان علاقهمند استقبال میکنم.»
به خاطر مرارتها و بیتوجهیهایی که هنرمند محلۀ ولیعصر (عج) در این عرصه به خود دیده، همسرش با ورود فرزندانشان به این وادی مخالفت کرده؛ «همسرم اجازه نداد دختر و پسرم رشتۀ درسی و دانشگاهیشان را هنر انتخاب کنند، گرچه دخترم در زمینۀ طراحی و نقاشی حرفهای است و پسرم هم موسیقی کار میکند.».
یکی دیگر از مرارتهای اسدی، تعطیلی کارگاهش بوده؛ وقتی که دیگر نمیتوانسته هزینههای بیست کارگرِ کارگاهش در ویرانی را تأمین کند: «مجبور شدم آنها را مرخص کنم، چون خرج و دخل با هم نمیخواند. الان به تنهایی هر روز عصر کارگاه میروم و در خلوتم کار میکنم. چند سرویس چوب و مبل تاشوی خاص و منحصربهفرد ساختهام که در کنار آثار حجمیام خاک میخورد.»
هنرمند منطقۀ ما حالا دیگر از بهبهگفتن و تحسینهای کلامی و خشک و خالی مسئولان دل خسته است و تصمیم گرفته موزهای برای خودش داشته باشد تا آثار حجمی متعددش مثل ماهی و اژدهای دفینه و مجسمۀ شکار و عروس دریایی و نمونههای دیگری را که در کارگاهش خاک میخورد،
در این موزۀ شخصی به نمایش بگذارد، اقدامی که انجامش در پیچ و خم اداری گیرکرده است: «هنرمند دوست دارد کارش دیده شود. برای همین، طرح موزهام را به مدیر صنایع دستی و فرمانداری ارائه دادم. هنوز هیچ پاسخی دریافت نکردهام و برای تأمین هزینههای این موزه هم باید دست به دامن وام بشوم. امیدوارم روزی برسد که هنرمند ما در جایگاه واقعی خودش قرار بگیرد.».